It's spam message, been sent almost every other day.

2015-06-23 11:06 GMT-04:00 Jim Giner <jim.gi...@albanyhandball.com>:

> On 6/2/2015 2:17 PM, Mahsa Ehsani wrote:
>
>> زمان ثمردهي‌اش گذشته بود و دوره بازنشستگي را طي مي‌كرد. روزگاري طراوت و
>> سرسبزي داشت و كودك و بزرگ از قِبَلِ او مرزوق بودند. اما اكنون تمام
>> دلخوشي‌اش اين بود كه پيامبر اعظم ـ صلي­الله­عليه­و­آله ـ چون به ايراد سخن
>> مي‌ايستاد بر او تكيه مي‌كرد و اين براي او از هر افتخاري بالاتر بود.
>> نخل خشكيده‌اي در شهر مدينه كه توفيق هم­جواري با حجّت كبراي حق و برترين
>> مخلوق در عرصه هستي را پيدا كرده بود.
>> او چوب خشكيده‌اي بود از جنس نخل، نه ادعاي عقلانيّت داشت و نه خود را در حد
>> و اندازه ما انسان‌ها مي‌دانست. اما تمام سرمايه‌اش عشقي بود كه به وجود
>> نوراني پيامبر خدا ـ صلي­الله­عليه­و­آله ـ در دل پيدا كرده بود.
>> چند صباحي گذشت تا اين كه اصحاب براي حضرت منبري سه پله از چوب درست كردند و
>> با اجازه ايشان وارد مسجد نمودند، اما تكيه حضرت همچنان به نخل خشكيده بود.
>> در اثناء سخن، حضرت به سمت منبر حركت كرد. اما چند قدم دورتر نشده بود كه
>> نخل صدايش به ناله بلند شد. ناله‌اي از سوز دل مثل ناله ماده­شتر در فراق
>> فرزندش. و همه مردم شنيدند و به ستون حنّانه خيره ماندند كه الله اكبر!
>> الله اكبر از اين شور و اشتياق و از اين بي‌تحملي درد فراق!
>> اما او نبيّ رحمت بود و كشتي نجات امّت؛ و با همه هستي رفيق شفيق بود و يار
>> صميمي. و الله اكبر از اين قلب آكنده از محبّت نبي حتي نسبت به آنچه كه ما
>> بي‌جانش مي‌پنداريم.
>> او برگشت به سوي ستون و با تمام وجود او را در آغوش گرفت و خوشا به حال ستون
>> عاشق. نخل اما صداي ناله‌اش عوض شد و مثل كودكي كه بعد از دوري به آغوش مادر
>> رسيده باشد هق هق گريست.
>> و رسول او را نوازش كرد. آن قدر كه نخل در آغوش پرمهر مادر هستي آرام گرفت و
>> گريه‌اش خاموش شد.
>> حضرت رو كرد به مردم و فرمود: به خدا قسم اگر در آغوشش نمي­گرفتم تا قيام
>> قيامت ناله‌اش پاياني نداشت!
>> و مرحبا بر ستون و هزار آفرين بر اين همه ارادت و استقامت!
>> آري مهدي‌جان! او كه چوب بود و بي‌جان، فراق حجت خدا را چند ثانيه بيشتر
>> نتوانست تحمل كند اما ما كه انسانيم و ادعا داريم سيزده قرن فراق تو را
>> ديده‌ايم و هنوز صدايمان به ناله بلند نشده است! كه اگر شده بود تو آمده بودي!
>> چرا كه تو پسر همان پيغمبري با همه شئونات حتي مهرباني‌اش منهاي وحي.
>> آري، مشكل از ما است كه لذت با تو بودن را نچشيديم تا در رنج و درد جانسوز
>> فراقت ناله زنيم.
>> ما بيشتر به نبودنت انس گرفته‌ايم تا به بودنت؛ پس بيا، بيا و لذت با ولي
>> بودن و با ولي زيستن را به انسانيت بچشان.
>> هرگونه پخش و نشر اين محتوا بلامانع مي باشد
>>
>>  Uhh,  translation please?
>
> --
> PHP Database Mailing List (http://www.php.net/)
> To unsubscribe, visit: http://www.php.net/unsub.php
>
>

Reply via email to